نماز دل
ارسال شده در چشم های آبی
ناگهان می رسد از ره
چه بترسی ، چه نترسی!
شبحی بی قد و اندازه که پر میکند آفاق جهان را ؛
آشکارا و نهان را .
و در آن لحظه موعود ، در آن ابر و در آن دود ،
آذرخشی ست که بر بام سرای تو سرآید
و دهد پاسخ هر چیز که خواهی
چه بپرسی ، چه نپرسی …
«شفیعی کدکنی»
«باران عشق»
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایهها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم .
شباهنگام ، در آن دم که بر جا درهها چون مردهماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم
(برای دانلود تصویر در اندازه واقعی به ادامه مطلب برید)