انسان های بزرگ
انســـــــــانهاى بــــــزرگ ،دو دل دارنــــــــد ؛
دلـــــى که درد مى کشـــــــــــد و پنهـــــــــــــــان است
و دلـــــــــــــــى که میخندد و آشکـــــــــــــــار است.
انســـــــــانهاى بــــــزرگ ،دو دل دارنــــــــد ؛
دلـــــى که درد مى کشـــــــــــد و پنهـــــــــــــــان است
و دلـــــــــــــــى که میخندد و آشکـــــــــــــــار است.
چشمان ابریه مرا به دل نگیر؛
باران نمیشوم؛
من این بغضِ نشکستنی را؛
تا ابد، نذر بودنِ تو کرده ام …
هرکجا سازی شنیدی…
از دلی رازی شنیدی…
چون شدی گرم شنیدن…
وقت آه از دل کشیدن
یاد من کن..
یاد من کن…
باز باران، با ترانه میخورد بر بام خانه.
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران؟ گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر، کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین.
در پس آن کوی بن بست… در دل تو، آرزو هاست.
کودک خوشحال دیروز، غرق در غمهای امروز.
یاد باران رفته از یاد، آرزوها رفته بر باد.
باز باران، باز باران
میخورد بر بام خانه
بی ترانه بی بهانه
شایدم، گم کرده خانه
دل من نرم تر از جنس حریر
دلم از جنس بلور
گر تورا قصد شکستن باشد
سنگ بی انصافیست
یک تلنگر کافیست…